آریا آریا ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

دردانه مامان و بابا

عید مبعث مبارک

سلام نفس مامان مامانی الان لالا کردی... امروز از صبح خونه مامان من بودیم ...عموی منم اونجا بودن با زن عمو و هانی شیطون و ریحانه کوشولو یه چیز جدیدی هست که یه کم نگرانم کرده... دیروز بعداز ظهر رفتم خونه مامان علیرضا که تازه اسباب کشی کرده بود که یه کم کمک کنم و تو رو گذاشتم پیش مامانم ...ولی بعد یه ساعت مامانم زنگ زد که ارزو  اریا خیلی داره گریه میکنه و بهونه نبودنت و میگیره و بیا.... منم که اومدم خیلی ذوقیدی و اومدی بغلم...بعدشم رفتی پی بازی و فقط هر چند دقیقه یک بار من و چک میکردی که هستم یا نه.... امروزم خونه مامانم رفتم حموم و دیدم بعد 5 دقیقه پشت دری با مامان جون...بازم واینستادی و مامانم عین چند دقیقه رو راهت می...
30 خرداد 1391

درس زندگی

بیل گیتس، رئیس مایکروسافت، در یک سخنرانی در یکی از دبیرستان‌های آمریکا، خطاب به دانش‌آموزان گفت: در دبیرستان خیلی چیزها را به دانش‌آموزان نمی‌آموزند. او هفت اصل مهم را که دانش‌آموزان در دبیرستان فرا نمی‌گیرند، بیان كرد. اصول بیل گیتس به این شرح است: اصل اول: در زندگی، همه چیز عادلانه نیست، بهتر است با این حقیقت کنار بیایید. اصل دوم: دنیا برای عزت نفس ... شما اهمیتی قایل نیست. در این دنیا از شما انتظار می‌رود که قبل از آن‌که نسبت به خودتان احساس خوبی داشته باشید، کار مثبتی انجام دهید. اصل سوم: پس از فارغ‌التحصیل شدن از دبیرستان و استخدام، کسی به شما رقم فوق‌العاده زیادی پرداخت...
23 خرداد 1391

ax

سلام... اینم چند تا از عکسای پسری با چند روز تاخیر به علت مشکل فنی دیدن عکسها در ادامه مطلب.....   بدون شرح.........   مامان جون بابایی دستش درد گرفت پس حواست کجاست؟ اهاااااااا تلاش بابا جون بالاخره نتیجه داد ...
23 خرداد 1391

سلیییییییین

یه سلام گرم و تپل مپل واسه همه ی دوست جونیای خوشکلم :به همه ی اونایی که   1) اومدن سر زدن و نظر گذاشتن   2) اومدن سر زدن و مثل همیشه حس و حال نظر گذاشتن نداشتن   3 ) کلا سر نمیزنن و نظر نمیزارن ولی از بقیه حالمونو میپرسن مثل بعضیاااااااااا عزیزان ما نبودیم و سفر بودیم...چهارشنبه نمیدونم 10 م بود یا نبود صبح راه افتادیم به سمت شمال و سه شب ساری بودیم. یک شبم گرگان.جای همه ی شما خالی ..هوا عالی بود ...آریا جون مامان هم که خیلی اذیت نکرد ...این اولین سفر با جیگر مامان بود.برای رفتن اقای پدر تمهیداتی در نظر گرفت تو ماشین  که گل پسری راحت باشن و بازی کنن و بخوابن.ما هم که کلا عقب در خدمتشون بودیم.. طفلکی بابایی...
22 خرداد 1391

..........

سلام نفسی حال اونروزت چطوره ....منظورم همون روزیه که بعدا که ایشالله بزرگ شدی و اومدی خاطراتتو خوندی شاید اونروز همسن الان من باشی بالاخره امیدوارم تو هر سن و حالتی باشی همیشه تنت سالم باشه و ذهنت فارغ از غصه های دنیا...آآآآآآآ ..فوت فوت ...بیا دست قشنگه رو از این مدت برات بگم اینکه مریض شده بودی عزیزم ....اسهال داشتی و یه کم بالا هم میاوردی..که هفته ی پیش من که سر کار بودم مامانی و بابا بردنت دکتر ولی چون زیاد منتظر شده بودن منم ساعت 2.5 بهتون پیوستم ...رفتیم تو مطب و خوشبختانه دکتر گفت که ویروسه و نیاز به درمان جدی نداره.و باید با مایعات دفع بشه ..از همون روز بود که به خاطر اسهالت پاتم خیلی سوخت و دیگه به هیچ عنوان نمیتونستی...
2 خرداد 1391
1